روزی شتری مست به دنبال ابلهی گذاشت. آن ابله خود را به چاهی که در همان نزدیکی ها بود رساند و از ترس خود را به طناب پوسیده چاه آویزان کرد .در همان حالی که شتر را خشمگین بر سر چاه میدید موشهای سیاه و سفیدی نظرش را به خود جلب کردند که بالای طناب پوسیده ای که از آن آویزان بود را میجویدند ولی ناگهان صدایی وحشتناک توجه او را از موشها و شتر به خود جلب کرد آن صدا نعره گوش خراش اژدهایی بود که در کف چاه نشسته وبه امید سقوط آن ابله دهانش را باز کرده بود...
ادامه مطلب ...آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت : واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده."
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد...
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی میکرد.به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم میخورد، فروشندگان وارد و خارج میشدند، مردم در گوشهای گفتگو میکردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی مینواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد...
ادامه مطلب ..."جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش رامرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش میگرفتند مشغول شد.
او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبشرا می شناخت. دختری با یک گل سرخ.
از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته ومسحور یافته بود.
اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه...
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند....
داستان که بر مبنای روایات عهد عتیق ساخته شده و در اسرائیل کهن میگذرد. یکلیا دختر پادشاه اورشلیم که خود را به عشق چوپانی تسلیم کرده است، با افتضاح مرسوم از شهر طرد شده و اینک تنها و بهت زده در کنار رود باستانی «ابانه» پرسه میزند. غروب هنگام شیطان به سراغ او میآید و به مثابه دوستی جهان دیده، برای دلداریش قصه میگوید. قصه برخورد خدا و شیطان بر سر مخلوق:
« میکاه» پادشاه باستانی اورشلیم، با نیک بختی و عزت روزگار میگذراند و خداوند (یهوه) حامی اوست...