نظریهی فمینیستی
فمینیسم، از این لحاظ که میکوشد تقابل مرد/ زن و تقابلهای مرتبط با آن را در تاریخ فرهنگ غرب ساختشکنی کند، گونهای است از پساساختارگرایی، اما این فقط یکی از رگههای فمینیسم است که بیشتر جنبشی است اجتماعی و فکری و فضایی برای مجادله، تا این که مکتبی یکپارچه و وحدت یافته باشد. نظریهپردازانِ فمینیست از یک سو مدافع هویت زناناند، حقوقی برای زنان مطالبه میکنند، و نوشتههای زنان را به عنوان بازنمودِ تجربهی زنان ترویج میکنند. از سوی دیگر، فمینیستها نقدِ نظریِ ماتریسِ دگرجنسخواهی را وظیفهی خود میدانند؛ ماتریسی که هویتها و فرهنگها را براساس تقابل میان مرد و زن سازمان میدهد.
ادامه مطلب ...نظریهی ادبی، مجموعهای از ایدهها نیست که جسمیت نداشته باشد، بلکه در نهادها به صورت یک نیرو وجود دارد. نظریه در جوامعِ خوانندگان و نویسندگان به صورت رَویهای گفتمانی وجود دارد و با نهادهای آموزشی و فرهنگی چنان درهم تنیده که جداشدنی نیست. سه شیوه در نظریه که از دههی 1960 بیشترین تأثیر را داشتهاند عبارتاند از تأمل گستردهدامن در زبان، بازنمایی، و مقولاتِ تفکرِ انتقادی که ساختشکنی و روانکاوی (گاه همصدا با هم و گاه در تقابل با هم) اتخاذ کردهاند؛ تحلیلِ نقشِ جنسیتی و نظریهی «عوضی» انجام دادهاند؛ و تکوین نقدهای فرهنگی تاریخمحوری (نوتاریخیگری، نظریهی پسااستعماری) که گسترهی وسیعی از رَویههای گفتمانی را بررسی میکنند، از جمله بسیاری از اشیاة (بدن، خانواده، نژاد) را که پیشتر صاحبِ تاریخ دانسته نمیشدند.
تا پیش از دههی 1960 چندین جنبش نظری مهم وجود دارد.