جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

ابله

روزی شتری مست به دنبال ابلهی گذاشت. آن ابله خود را به چاهی که در همان نزدیکی ها بود رساند و از ترس خود را به طناب پوسیده چاه آویزان کرد .در همان حالی که شتر را خشمگین بر سر چاه میدید موشهای سیاه و سفیدی نظرش را به خود جلب کردند که بالای طناب پوسیده ای که از آن آویزان بود را میجویدند ولی ناگهان صدایی وحشتناک توجه او را از موشها و شتر به خود جلب کرد آن صدا نعره گوش خراش اژدهایی بود که در کف چاه نشسته وبه امید سقوط آن ابله دهانش را باز کرده بود...

ادامه مطلب ...

قصه آهنگر

آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت : واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده."
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد...

ادامه مطلب ...

راز خوشبختی

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد...

ادامه مطلب ...

امتحان

"جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش رامرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش میگرفتند مشغول شد.
او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبشرا می شناخت. دختری با یک گل سرخ.
از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته ومسحور یافته بود.
اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه...

ادامه مطلب ...

جان اشتاین بک

جان  اشتاین بک داستان­نویسی امریکایی به سال (1902-1968) است. اشتاین­بک در کالیفرنا در خانواده­ای از تبار ایرلندی زاده شد. تحصیلات خود را ابتدا در زادگاهش انجام داد، سپس آن را در دانشگاه استنفرد Stanford در رشته زیست­شناسی ادامه داد و بی­آنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک اشتغال یافت. مدتی نیز خبرنگاری مطبوعات را برعهده گرفت که در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی این سالها بود که...
ادامه مطلب ...

یادداشتی بر مکاتب ادبی (قسمت دوم)

نظریه‌ی فمینیستی

فمینیسم، از این لحاظ که می‌کوشد تقابل مرد/ زن و تقابل‌های مرتبط با آن را در تاریخ فرهنگ غرب ساخت‌شکنی کند، گونه‌ای است از پساساختارگرایی، اما این فقط یکی از رگه‌های فمینیسم است که بیشتر جنبشی است اجتماعی و فکری و فضایی برای مجادله، تا این که مکتبی یکپارچه و وحدت یافته باشد. نظریه‌پردازانِ فمینیست از یک سو مدافع هویت زنان‌اند، حقوقی برای زنان مطالبه می‌کنند، و نوشته‌های زنان را به عنوان بازنمودِ تجربه‌ی زنان ترویج می‌کنند. از سوی دیگر، فمینیست‌ها نقدِ نظری‌ِ ماتریسِ دگرجنس‌خواهی را وظیفه‌ی خود می‌دانند؛ ماتریسی که هویت‌ها و فرهنگ‌ها را براساس تقابل میان مرد و زن سازمان می‌دهد.

ادامه مطلب ...

گپ دوستانه (شماره۳)

سلام دوستای عزیز 

بالاخره نوبت به گپ دوستانه سوم رسید. توی این مدت مطالب زیادی رو بررسی کردم که بتونم توی وبلاگ بذارم و سعی کردم که هر ۳ روز یکبار وبلاگ رو آپدیت کنم. 

دوستای زیادی هم لطف داشتن و نظر دادن راجع به مطالب و خود وبلاگ که  نظرات اونها خیلی به من کمک کرد. جا داره که اینجا از همشون تشکر میکنم.

اما توی این گپ دوستانه خواستم یک خبر جدید به شما بدم و اونم اضافه شدن یک بخش جدید به وبلاگه که اسمشو  گذاشتم   "معرفی مشاهیر ادبی"  البته قبلا چند مطلب در ارتباط با مشاهیر مختلف نوشته بودم که از این به بعد میتونین همه اونها رو به همراه مطالب جدیدی که می نویسم توی این بخش ببینید

FAITH MAKE ALL THING POSSIBLE - GOOD LUCK

کلاس فلسفه و توپ گلف

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند....

ادامه مطلب ...

ماجرای رستم و سیاوش

چون چند سالى از تولد سیاوش قهرمان ملی ایران بزرگ گذشت ،رستم به درگاه کاوس رفت و از وى خواست که سیاوش را بدو سپارد تا وى را بنیکى بپرورد و کاوس فرزند را به رستم سپرد و رستم سیاوش را به زابلستان برد و پروردن گرفت و چون نیک ببالید و پرورش یافت او را به نزد کاوس باز آورد و در همین اوان ،افراسیاب با صد هزار سوار به ایران تاخت و سیاوش از پدر خواست تا او را به نبرد با افراسیاب گسیل دارد .کاوس درخواست پسر را پذیرفت و رستم را سپهکش وى ساخت و با وى همراه کرد...
ادامه مطلب ...