-
بشـــــــــــنو از نــــــــــــــــــی ...
سهشنبه 6 تیر 1391 22:19
ان روز که خداوند با من گفت:همه چیز را متعهد میشوی؟و من پاسخ دادم آری,اندکی بعد فرشته ای جامی اورد. خداوند گفت :بنوش دستانم لرزید ,قلبم را تپشی فزون فرا گرفت.جرعه ای نوشیدم... آه چقدر تلخ و زهراگین بود...جام از دستم رها و سرم دوار شد,خداوند و عرشیان خیره به من می نگریستند.سکوتی بی انتها فضا را مغموم کرده بودو دوران سرم...
-
بهـــــــلول و شــــیخ جنیــــــد بغـــــداد
چهارشنبه 31 خرداد 1391 22:15
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم...
-
مــــــی دانم خــــــدا...
شنبه 27 خرداد 1391 21:00
و می دانم ای خدا؛ میدانم که برای عشق زیستن و برای زیبایی و خیر، مطلق بودن ، چگونه آدمی را به مطلق میبرد. چگونه اخلاص این وجود نسبی را، این موجود حقیقی را که مجموعهای از احتیاجهاست و ضعفها و انتظارها و ترسهاست ، مطلق میکند. دربرابر بیشمار جاذبهها و دعوتها و ضررها و خطرها و ترسها و وسوسهها و توسلها و...
-
سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی
یکشنبه 12 دی 1389 17:34
هنوز هم بعد از این همه سال، چهرهی ویلان را از یاد نمیبرم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت میکنم، به یاد ویلان میافتم ... ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت... ویلان، اول ماه که حقوق میگرفت و جیبش پر...
-
ارزش دوســــــــت خوب!
پنجشنبه 9 دی 1389 17:25
من برای آخر هفته ام برنامه ریزی کرده بودم (مسابقهی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانهی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم. همینطور که می رفتم، تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد... عینکش افتاد و من دیدم...
-
معمـــــــــــــــا
یکشنبه 5 دی 1389 17:36
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است... من از شما یک...
-
مســـــــکـو
چهارشنبه 1 دی 1389 17:49
تنهایی بیش نیستم. تنها و سرد. دستهایم نمیلرزد و گوشهایم از سرما سرخ شدهاند. لبهایم از سرما سفید. سرم را بالا میگیرم. به آسمان نگاه میکنم. برف بر سر و صورتم میکوبد. تنهایی بیش نیستم. تنها و سرد در مسکو. از سرمایش نمیلرزم و احساسش میکنم. آسمان ابریست. ابرهای خاکستری. مردم دوان دوان از جلویم عبور میکنند. به...
-
سابـــــــقۀ نام و افسانۀ «آرش» در ادبـــــــیات فارســـــــی
چهارشنبه 17 آذر 1389 18:10
قدیمترین مأخذی که از «آرش» در آن یاد شده «یَشتِ هشتم» در «کتاب اوستا» است که به «تیریَشت» نیز مشهور است. بند ششم از این یَشت به تیری اشاره میکند که «آرش» از کوه «اَیریو خشَوثه» [1] به کوه «خوَنوَنت» [2] پرتاب کرد. نام این پهلوان به زبان اوستایی «رخشه» [3] و همراه با صفات «تیز تیر» [4] و «تیز تیرترینِ ایرانیان» [5]...
-
ویـــــلیام شکســــــپیر
سهشنبه 27 بهمن 1388 17:06
ویلیام شکسپیر را بزرگترین نمایشنامه نویس در زبان انگلیسی دانسته اند. به همان درجه که سعدی حافظ و فردوسی مظهر تفکر و زبان و ادبیات ایرانیان هستند و گفته های آنان زبانزد خاص و عام است شکسپیر هم در تمدن انگلستان مقامی بسیار ارجمند دارد که شواهد آن در تشکیل انجمن های مخصوص برای قرائت نمایشنامه های او دسته های سیار یا ثابت...
-
طلــــــــــب بخشـــــــــش
یکشنبه 25 بهمن 1388 10:58
دبیر ما آقای رونگه با صدایی که شنونده را به خواب می انداخت می گفت : forgive me اصطلاح معمولی نیست انگلیسی ها این ترکیب را فقط برای خداوند به کار می برند آن هم در دعا و در حال غلیان احساسات شما این اصطلاح را به ندرت خواهید شنید و به ندرت می توانید به کار برید بیشتر ترکیباتی مثل excuse me و sorry استعمال می شود به خصوص...
-
متشـــــــــکرم
دوشنبه 19 بهمن 1388 14:03
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟ - چهل روبل ....
-
قوانــــین مرفــــی!
شنبه 17 بهمن 1388 11:56
آیا تا به حال در مورد قوانین مرفی شنیده اید؟ قــوانین مــورفی مــجموعه ای از قوانین حاکم بر زندگی هستند کـه اکثر آنها از بدبینی نـشات گـرفتـه و جـنـبـه شوخی دارند امـا بسیاری از آنها نیز واقعیت هستند. قوانین مورفی توسط شخصی بنام کاپیـتـان ادوارد مورفی مهندس نیروی هوایی، در سـال 1949 پـا بـه عـرصه حضور گذاشت. وی هنگامی...
-
مــــــــــــــاه خالـــــــــدار
پنجشنبه 15 بهمن 1388 09:22
گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر...
-
شفیعی کدکنی
چهارشنبه 14 بهمن 1388 00:23
محمد رضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)،در 19 مهر 1318در کدکن روستایی پیرامون تربت حیدریه استان خراسان چشم به جهان گشود.در کودکی به دبستان و دبیرستان نرفت؛اما به جای آن به فراگیری زبان و ادبیات عرب،فقه،کلام و اصول پرداخت و یک دوره ی کامل درس طلبگی را آموخت. در سال 1344از دانشکده ی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد در مقطع لیسانس رشته...
-
توبــــــــــــــــــه
سهشنبه 6 بهمن 1388 14:32
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور......
-
عشـــــــــــق
شنبه 3 بهمن 1388 12:18
عشق پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری. و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن...
-
فلسفه عاشورا از دیدگاه اندیشمندان جهان اسلام
یکشنبه 29 آذر 1388 22:53
کتاب فلسفه عاشورا از دیدگاه اندیشمندان جهان اسلام از آن جهت شایان توجه است که حاوی نظرات مختلف و رویکردهای متعدد اندیشمندان در مورد قیام عاشورا میباشد. نویسنده این کتاب به این باور رسیده است که برای جوابگویی به نیازهای علمی، معنوی و روحی همه اقشار جامعه و ارائه نگرشی همهجانبه از حادثه عاشورا باید رویکردهای مختلف را...
-
بازگشــــــــت بی فـــــــــروغ
چهارشنبه 4 آذر 1388 10:07
قدم به داخل گذاشتم. پایم بر روی پله ی سنگی که رسید پرده را کنار زده به داخل نگاهی انداختم. از همه بیشتر حوض وسط حیاط توجه ام را جلب کرد، حوضی که آب مانده آن به سبزی می زد و برگهای زرد و قهوه ای روی آنرا پوشانده بود...! میوه های رنگارنگ روی آب حوض بالا و پائین می رفتند، در گوشه ای از حوض چند نفر میوه ها را مثل ماهی می...
-
بارون می اومـــــــــــد
یکشنبه 1 آذر 1388 10:20
بارون بد طوری تند شده بود .تو دلم اشوب بود .هوا بوی خاک خیس میداد و من با خودم فکر میکردم .خاک خیس با خو ن چه بویی می ده. ابرا هی با مشت به سینه هم میکوبیدنو هی مینالیدن .صدای نالشون جم میشد واسمون هلفی میکشید ش تو .بعد مثه یه فریاد تفش میکرد بیرون . عقربه ها تکون نمی خوردن انگار اونام از هول وتب سر جاشون میخکوب شده...
-
آینــــــــــــــــــه
چهارشنبه 20 آبان 1388 13:36
مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهره ی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی در همین حدود می گذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است. قطعا" به یاد گم شدن شناسنامه اش هم نمی افتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می...
-
نوشته ای از ویکــــتور هوگــــــو
یکشنبه 17 آبان 1388 16:35
اول از همه برایت آرزو مىکنم که عاشق شوى، و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد، و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى، آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ...... اما اگر پیش آمد، بدانى چگونه به دور از ناامیدى زندگى کنى، برایت همچنان آروز دارم دوستانى داشته باشى، از جمله دوستان بد و...
-
مـــولا نـــا
پنجشنبه 26 شهریور 1388 22:56
جلال الدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم یکی از بزرگترین عارفان افغانی و از بزرگترین شاعران درجه اول افغانستان بشمار می رود. خانواده وی از خاندانهای محترم بلخ بود و گویا نسبش به ابوبکر خلیفه میرسد و پدرش از سوی مادر دخترزاده سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه بود و به همین جهت...
-
دو _ ر _ می _ فا _ سُل _ لا _ سی
سهشنبه 10 شهریور 1388 13:32
Do دو انسان ، دو دهان دوخته... به زمانه ای که تکلم به زبان ریا آشناتر است .. دو روح ، ریخته در قالب نا همگن این قرن نامحرم . قرن نر .. قرن ماده .. و نه قرن ما .. و نه قرنی بی تجانس ... های فلانی .. هارمونی زندگی را گم کردم،عید این سال آخر،تو ندیدی او را ؟ re رازها ... رازهای پوشیده .... حرفهای ناگفته ، و نه ناگفتنی! و...
-
هدیــــه کریســــمس
جمعه 6 شهریور 1388 14:41
بابی در حیاط پشتی روی کپهای از برف نشسته بود و کم کم سردش میشد. او چکمه به پا نداشت، چون که از چکمه چندان خوشش نمیآمد. کفشهای نازک کتانی که به پا داشت، سوراخ بودند و پایش را گرم نگه نمیداشتند. یک ساعتی میشد که در حیاط پشتی نشسته بود... او هر چه سعی می کرد به فکرش نمیرسید که کریسمس چه هدیهای برای مادرش بخرد....
-
روشـــــــــــــنایی
دوشنبه 2 شهریور 1388 13:13
همیشه بین آدمها میگشتم، نگاه میکردم تا ببینم آیا کسی هست که بتواند مرا تحمل کند؟ آیا کسی هست که درکم کند؟ کمکم کند و دوستم داشته باشد؟ هر روز صفحهای از دفتر روزگار ورق میخورد و من باز هم میگشتم؛ میگشتم؛ اما به دنبال که؟ در خیال خودم پریی ساخته بودم، رویایی دست نیافتنی و ملیح اما آیا این خود فریبی نبود؟!...در...
-
اگــــــــــــر ...
جمعه 30 مرداد 1388 12:58
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد اگر دیوار نبود نزدیکتر...
-
جاشــــــــوا بـــــــــــل
سهشنبه 27 مرداد 1388 10:26
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد....
-
عشــــــــق گمشـــــــــده
شنبه 24 مرداد 1388 16:30
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام بود, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع...
-
اودیـســــــــه ی شـعــــــــــله هـا
چهارشنبه 21 مرداد 1388 11:23
دیر زمانی ست که احساس میکنم یکی درختم ، سرو ، صنوبر ، تاک .. کهنه و پیر و پر برگ با آغوشی بازمانده تا ابدیت رو به سوی تو ... گفتم باز مانده و نه باز ... بازمانده از تو ... به سوی تو .. تو که تنها بید مجنون دره ی منی .. تنها چند قدم آن طرف تر .. کمی آن سو تر . می دانی ... شوخی غریبی است اگر درختی عاشق باشم به درختی در...
-
کافکا از آزادی بیشتر از یوغ می ترسید!
سهشنبه 22 اردیبهشت 1388 18:29
سال گذشته همکارم یوناس تنه در نقد و بررسی آثار نویسندگان پراگ اینگونه نوشت: « هر کسی کافکایی درون ِ خود دارد ». کافکا دو دنیا را بطور موازی رسم کرده است. دنیایی که به دنیای همه آدمها نزدیک است و همه ی خوانندگانش می توانند همزاد خود را میان انسان های بدبخت ِ او باز یابند و دنیای بی نظیری که غریب و دیگرگونه است و هیچکس...