جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

بارون می اومـــــــــــد

بارون بد طوری تند شده بود .تو دلم اشوب بود .هوا بوی خاک خیس میداد و من با خودم فکر میکردم .خاک خیس با خو ن چه بویی می ده.
ابرا هی با مشت به سینه هم میکوبیدنو هی مینالیدن .صدای نالشون جم میشد واسمون هلفی میکشید ش تو .بعد مثه یه فریاد تفش میکرد بیرون .
عقربه ها تکون نمی خوردن انگار اونام از هول وتب سر جاشون میخکوب شده بودن هرلحظه منتظر صدای فریاد بودم گوشم به خیابون بود تا کی صدای هوار هوار کفشاش که همیشه پاشنشونو میخوا بوند صدای رگبارو کمرنگ کنه

ادامه مطلب ...

آینــــــــــــــــــه

مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهره ی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی در همین حدود می گذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است. قطعا" به یاد گم شدن شناسنامه اش هم نمی افتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می باید شناسنامه ی خود را نو، تجدید کنند. وقتی اعلام شد که شهروندان عزیز مواظف اند شناسنامه ی قبلی شان را ازطریق پست به محل صدور ارسال دارند تا بعد از چهار هفته بتوانند شناسنامه ی جدید خود را دریافت کنند، مرد به صرافت افتاد دست به کار جستن شناسنامه اش بشود، و خیلی زود ملتفت شد که شناسنامه اش را گم کرده است...
ادامه مطلب ...

نوشته ای از ویکــــتور هوگــــــو

اول از همه برایت آرزو مى‌کنم که عاشق شوى،
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى،
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ......

ادامه مطلب ...

مـــولا نـــا

جلال الدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم یکی از بزرگترین عارفان افغانی و از بزرگترین شاعران درجه اول افغانستان بشمار می رود. خانواده وی از خاندانهای محترم بلخ بود و گویا نسبش به ابوبکر خلیفه میرسد و پدرش از سوی مادر دخترزاده سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه بود و به همین جهت به بهاءالدین ولد معروف شد.

ادامه مطلب ...

دو _ ر _ می _ فا _ سُل _ لا _ سی

Do
دو انسان ، دو دهان دوخته...
به زمانه ای که تکلم به زبان ریا آشناتر است ..
دو روح ، ریخته در قالب  نا همگن این قرن نامحرم  .
قرن نر .. قرن ماده ..  و نه قرن ما .. و نه قرنی بی تجانس ...
های فلانی ..
هارمونی زندگی را گم کردم،عید این سال آخر،تو ندیدی او را ؟

ادامه مطلب ...

هدیــــه کریســــمس


بابی در حیاط پشتی روی کپه‌ای از برف نشسته بود و کم کم سردش می‌شد. او چکمه به پا نداشت، چون که از چکمه چندان خوشش نمی‌آمد.
کفش‌های نازک کتانی که به پا داشت، سوراخ بودند و پایش را گرم نگه نمی‌داشتند. یک ساعتی می‌شد که در حیاط پشتی نشسته بود...
ادامه مطلب ...

روشـــــــــــــنایی

همیشه بین آدمها می‌گشتم، نگاه می‌کردم تا ببینم آیا کسی هست که بتواند مرا تحمل کند؟ آیا کسی هست که درکم کند؟ کمکم کند و دوستم داشته باشد؟ هر روز صفحه‌ای از دفتر روزگار ورق می‌خورد و من باز هم می‌گشتم؛ می‌گشتم؛ اما به دنبال که؟

ادامه مطلب ...

اگــــــــــــر ...

اگر دروغ  رنگ داشت هر روز شاید
ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پای خود داشتم
و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی

ادامه مطلب ...

جاشــــــــوا بـــــــــــل

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد...
ادامه مطلب ...