جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

قوانــــین مرفــــی!

آیا تا به حال در مورد قوانین مرفی شنیده اید؟
قــوانین مــورفی مــجموعه ای از قوانین حاکم بر زندگی هستند کـه اکثر آنها از بدبینی نـشات گـرفتـه و جـنـبـه شوخی دارند امـا بسیاری از آنها نیز واقعیت هستند.

ادامه مطلب ...

مــــــــــــــاه خالـــــــــدار

گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم !

ادامه مطلب ...

توبــــــــــــــــــه

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور...

ادامه مطلب ...

عشـــــــــــق

عشق پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری. و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است.
 

ادامه مطلب ...

بازگشــــــــت بی فـــــــــروغ

قدم به داخل گذاشتم. پایم بر روی پله ی سنگی که رسید پرده را کنار زده به داخل نگاهی انداختم. از همه بیشتر حوض وسط حیاط توجه ام را جلب کرد، حوضی که آب مانده آن به سبزی می زد و برگهای زرد و قهوه ای روی آنرا پوشانده بود...!
ادامه مطلب ...

بارون می اومـــــــــــد

بارون بد طوری تند شده بود .تو دلم اشوب بود .هوا بوی خاک خیس میداد و من با خودم فکر میکردم .خاک خیس با خو ن چه بویی می ده.
ابرا هی با مشت به سینه هم میکوبیدنو هی مینالیدن .صدای نالشون جم میشد واسمون هلفی میکشید ش تو .بعد مثه یه فریاد تفش میکرد بیرون .
عقربه ها تکون نمی خوردن انگار اونام از هول وتب سر جاشون میخکوب شده بودن هرلحظه منتظر صدای فریاد بودم گوشم به خیابون بود تا کی صدای هوار هوار کفشاش که همیشه پاشنشونو میخوا بوند صدای رگبارو کمرنگ کنه

ادامه مطلب ...

آینــــــــــــــــــه

مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهره ی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی در همین حدود می گذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است. قطعا" به یاد گم شدن شناسنامه اش هم نمی افتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می باید شناسنامه ی خود را نو، تجدید کنند. وقتی اعلام شد که شهروندان عزیز مواظف اند شناسنامه ی قبلی شان را ازطریق پست به محل صدور ارسال دارند تا بعد از چهار هفته بتوانند شناسنامه ی جدید خود را دریافت کنند، مرد به صرافت افتاد دست به کار جستن شناسنامه اش بشود، و خیلی زود ملتفت شد که شناسنامه اش را گم کرده است...
ادامه مطلب ...

نوشته ای از ویکــــتور هوگــــــو

اول از همه برایت آرزو مى‌کنم که عاشق شوى،
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى،
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ......

ادامه مطلب ...

دو _ ر _ می _ فا _ سُل _ لا _ سی

Do
دو انسان ، دو دهان دوخته...
به زمانه ای که تکلم به زبان ریا آشناتر است ..
دو روح ، ریخته در قالب  نا همگن این قرن نامحرم  .
قرن نر .. قرن ماده ..  و نه قرن ما .. و نه قرنی بی تجانس ...
های فلانی ..
هارمونی زندگی را گم کردم،عید این سال آخر،تو ندیدی او را ؟

ادامه مطلب ...