جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

تراژدى و تضاد تراژیک در شاهنامه فردوسى‏ (قسمت دوم)

در داستان عاشقانه آلمانى، مسائل اجتماعى روزگار شاعر( اوائل قرن 13 میلادى) کمترین بازتابى نیافته است، آنچنانکه این اثر مى‏توانست عینا در زمان و اقلیمى دیگر اتفاق بیفتد. در« تریستان و ایزوت» تکوین گرهگاه فاجعه یعنى مرگ دو دلداده، نه نتیجه عمل آنان و عکس‏العمل عناصر مخالف در ضرورت زندگى موجود در قرن سیزدهم میلادى است، بلکه منتجه اسباب و عللى مطلقا تصادفى است که جز در ذهن شاعر در هیچ کجاى دیگر امکان شکل‏گیرى مجدد ندارد. رویدادهاى اصلى و فرعى منظومه آلمانى متشکل از سلسله‏اى از حوادث است که واقعیت‏هاى زندگى کمترین تأثیرى در آن نداشته و عناصر بى‏جان و جاندار جهانى فرا واقعى، در ایجاد بدبختى محتوم و مرگ دردناک قهرمانان مؤثر بوده و تعیین‏کننده نهائى روابط حاکم بر داستان است. در مقابل« شکسپیر» تراژدى‏نویس نامدار عهد رنسانس انگلیس داستان عشق« رومئو و ژولیت» را در متن تضادها و کشمکشهاى فئودالیسم قرون وسطى اروپا خلق کرده و ستیزه‏هاى این دوران پرآشوب در قالب مناسبات خصمانه میان دو خاندان بزرگ فئودال در ایتالیاى آن روزگار، یعنى« کاپولت»( telupaC)و« مونتگیو»( eugatnoM)به برجسته‏ترین شکل منعکس شده است.

 تضاد عمیق تراژیک موجود در این اثر شکسپیر، بیانگر تضاد آشتى‏ناپذیر میان عشق سوزان و سرشار از معصومیت دو جوان با تعصب پوسیده فئودالیسم قرون وسطى اروپا است که ضرورتا باعث پرپر شدن شکوفه عشقهائى اینچنین مى‏گردد. در زمینى مسموم و آگنده از حشرات مضر، به ضرورت و نه به تصادف، نهال شاداب و بالنده عشق و دوستى نمى‏روید، و آنچه دوام مى‏آورد و مى‏بالد خار بوته کینه و نفاق و دشمنى است. چنین است که مى‏بینیم مرگ رومئو و ژولیت در اثر ماندنى شکسپیر، نتیجه عوامل اتفاقى و به سبب تصادفات موجود در زندگى و تاریخ نیست، بلکه به وجهى قانونمند از سرشت غیر انسانى عصرى ناشى مى‏شود که« شکسپیر» آن را در این اثر ماندنى خود به زیباترین شکل مجسم کرده است.تراژدیهاى« هاملت» و« شاه‏لیر» به لحاظ تم دو اثر اساسا متفاوتى هستند که در چارچوب قوانین عالم حاکم بر طبیعت مقولات تراژیک، هر یک جنبه‏اى خاص از ستیزه‏هاى فاجعه‏بار موجود در روابط زندگى آدمى را منعکس مى‏کنند.
«
کارآکتر» هاى خصلتا متباین« هاملت» و« شاه لیر» تعبیر عمیقا استتیک شکسپیر از واقعیت‏هاى عینى و ذهنى زمانه‏اش را تبیین مى‏کند. در« هاملت» برخورد تراژیک از تضاد میان خواستى که از لحاظ تاریخى ضرورى است و عدم فعلیت یافتن آن در عمل، حادث مى‏شود، در حالیکه گرهگاه تراژیک نمایشنامه« شاه لیر» از« خطاى تاریخى» و نه« خطاى شخصى» شخصیت‏ها نشأت مى‏گیرد. بنابراین هر دوى این اثر، تراژدى به معنى کامل آن ارزیابى مى‏شود، چرا که با نوعى دید فلسفى و تأملات رنج‏آور درباره زندگى و مسائل اساسى آن و نیز مرگ و ابدیتى که در وراى آن تصور شده، عجین است. فى المثل، تعمیم‏پذیرى عناصر درونى« شاه لیر» به اندازه‏اى است که در تجدید حیات معنوى آن در انگلستان و شوروى در دوران معاصر- در اجراهاى نوین این اثر- مى‏توان موقعیت‏هاى تراژیک دنیاى امروز و تراژدیهاى موجود در لحظه‏هاى زندگى زنده و جارى پیرامون خودمان را سراغ بگیریم. زندگى‏اى که در آن بصیرت انسان وقتى دچار تضادى آشتى‏ناپذیر با دنیائى ظالم و غیر انسانى است به قیمت فداکارى، رنج، درد و خون میلیونها انسان حاصل مى‏شود.مشابهت شگفت‏آور میان خویشکارى( noitcnoF)«پرومته»( پرومتئوس) قهرمان تراژدى بسیار درخشان« اشیل» با نام« پرومته در زنجیر»، با کار رستم و زال و سیمرغ در داستان رستم و اسفندیار، نشان‏دهنده سرشت عام و مشترک طبیعت ستیزهاى زندگى و آرمانهاى انسان‏زمینى و دلشوره‏ها و نگرانیهاى اوست، چرا که‏
کمترین قرینه‏اى دال بر تأثیرپذیرى مستقیم یا غیر مستقیم داستان فردوسى از اثر« اشیل» در دست نیست. با اینکه پیام نهائى در این هر دو اثر تقریبا یکى است, بدین شکل که دانائى و وقوف بر قوانین زندگى نمى‏تواند خوش‏آیند خدایان آسمانى و زمینى که بر مقدرات بشر حکم مى‏رانند، باشد. لیکن در هر دو داستان، گرهگاه نهائى واقعه در آن موقعیت حاد و وخیمى است که انسان زمینى را به بروز شایستگیهاى بالقوه خویش فرا مى‏خواند و توانمندى جسمى و اخلاقى او را در حفظ ارزشهاى والاى انسانى با محک آزمونى بس صعب و دشوار مى‏آزماید.« پرومته» دانش افروختن آتش را که رازى افلاکى بود از خدایان ربود و على‏رغم میل و خواسته آنان به زمین آورد و به انسان آموخت. او با این کار حیات بشر خاکى را یک گام به پیش برد.« پرومته» با شهامت و شجاعتى مثال‏زدنى به تقدیر دردناکى که خدایان به پادافره این عمل برایش مقدر کرده بودند، گردن نهاد، لیکن حتى یک لحظه از مبارزه با این سرنوشت دست نکشید.او به مکافات این عمل محکوم شد که تا ابد در کوه قفقاز در زنجیر مقید بماند و کرگسى( یا عقاب) جگر او را بخورد و سپس دوباره زنده شود و این شکنجه تا ابد تکرار شود. در اساطیر یونان باستان، البته، پرومته سرانجام به دست هرکول آزاد مى‏شود، لیکن همین شجاعت و شهامت او در اعتراض به خواسته خدایان که در قالب تراژدى« اشیل» جاودانى گردید، در جامعه آن روزگار یونان، انعکاسى وسیع یافت و بر پیکر نظام عقیدتى حاکم بر جامعه باستانى ضربه‏اى مرگبار وارد ساخت. مفهوم متشابه میان خویشکارى« پرومته» با رستم، همان مسأله گرهى در تاریخ تمدن انسان خاکى است, یعنى دانائى و وقوف بر راز خدایان( در رستم و اسفندیار راز افلاک) که به زعم نوع تفکر انسان دنیاى باستان، سرشتى متافیزیکى و تقدسى خدائى دارد، بر خلاف خواسته افلاک، به وسیله انسان زمینى به بشر آموخته مى‏شود و بزرگترین و مهیب‏ترین پادافره خدائى نیز، نمى‏تواند مانع از این کار شود. رستم نیز راز مرگ اسفندیار را که در نظام تفکر دینى زردشت، مى‏بایست پنهان بماند، از سیمرغ مى‏آموزد و آن را بکار مى‏بندد و به مکافات این عمل ادبارى این جهان و آن جهانى و نیز نابودى خاندان پهلوانى خود را به جان مى‏خرد، زیرا اسفندیار هویت انسانى و پهلوانى او را به تمامى، مورد تهدید قرار داده بود. در واقع،« پرومته» و« رستم» اگر چه هر دو قهرمانان پدیده‏هاى ادبى و هنرى متعلق به زمان و مکانى کاملا متفاوت هستند، لیکن هر دو با شهامت انسانى و شجاعت زمینى خود که به هر حال محدود بوده و در نسبیت قوانین کره خاک- منشأ اصلى پیدائى و نضج این اندیشه و رسوب آن در ذهن آفرینندگان آن- در ضعفها و ناتوانى‏هاى بشر زمینى محاط مى‏باشد، سدى رویاروى ترکتازى سرنوشت مقدر افلاک برمى‏افرازند.

قهرمان تراژدى« اشیل» به نام سعادت و نیکبختى انسان و براى به پیش راندن بشر در مسیر تمدن زمینى‏اش، خود را نادیده گرفت و رستم به خاطر پاسدارى از گوهر نام و ننگ که ودیعه آرمانهاى بشر آزاده تاریخ است، نفرین و ادبار ابدى دین بهى را به هیچ گرفت. لیکن« پرومته در زنجیر»« اشیل» تراژدى به معناى واقعى کلمه است، لیکن تضاد موجود در داستان رستم و اسفندیار اگر جاى کشنده با کشته شده، جابه‏جا شود، آنگاه طبیعت تضاد میان رستم و اسفندیار، تراژدى محسوب مى‏گردد و مرگ رستم را مى‏توان از نوع مرگ تراژیک قلمداد کرد. بدیهى است که این تغییر سرشت تضاد، نه به سبب نقش خاص رستم و هویت جهان‏پهلوانى او در حماسه ملى ایران بلکه، در نوع انگیزه‏ها، مفاهیم و سمت‏گیرى فکرى و اعتقادى معینى نهفته است که هر یک از دو هماورد در لحظه برخورد نهائى، حامل نوع خاصى از آن هستند. در واقع نبرد رستم با اسفندیار در این بخش از شاهنامه، حلقه‏اى کاملا مستقل و جدا از سلسله نبردهاى میان خیر و شر( ایران و توران) در بخش پهلوانى منظومه بوده و تعیین‏کننده نهائى حقیقت و باطل در این داستان، روابط حاکم در نظام اعتقادى حماسه است، جدا از منطق فکرى حاکم بر فصل حماسى شاهنامه، که در جاى خود بدان بیشتر خواهم پرداخت.براى تبیین نقطه‏نظرهاى خودم درباره تراژدى و موقعیت‏هاى تراژیک در شاهنامه، عجالتا چهار تراژدى بزرگ شاهنامه را در اینجا بررسى مى‏کنم و براى وضوح تعاریف و مثالها، بناچار، دلایل عدم وجود تضاد تراژیک در یک داستان بزرگ و سوک‏آور را که تا به امروز به تسامح و تساهلى غیر علمى بزرگترین تراژدى شاهنامه قلمداد شده، برمى‏شمرم.داستانهاى رستم و سهراب، سیاووش، فرود و تازیانه بهرام و ماجراى نابودى سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار و کشته شدن فرامرز فرزند محبوب رستم و سرانجام انقراض سلاله پهلوانى حماسه، از عمیق‏ترین مفاهیم تراژیک برخوردار است.در این میان، چنانکه پیش‏تر هم گفتم، بر داستان رستم و اسفندیار، على‏رغم نظر رایج در حوزه خواص، نه تنها نمى‏توان عنوان تراژدى اطلاق کرد، بلکه طبیعت تضاد موجود میان رستم و اسفندیار و مرگ شهزاده روئین‏تن، برآیند طبیعى و منطقى رویاروئى آرمانهاى والاى انسان آزاده حماسه با مفاهیم منفى و ضد انسانى است.ظاهرا، على‏رغم کوشش‏ها و ترفندهاى تدوین‏کنندگان خداینامک‏ها و دیگر روایات دینى و ملى در زمان ساسانیان، در داستان رستم و اسفندیار، سرانجام بینش و آرمان ملى و مردمى حرف خود را بر کرسى مى‏نشاند و تعیین‏کننده روابط حاکم بر داستان و گرهگاه اصلى روایت، نظام اعتقادى حماسه است نه بینش« کاست» موبدان و دبیران و اشرافیت حکومتگر زمان ساسانى.در حوزه پژوهشهاى مربوط به اساطیر و حماسه در دوران معاصر، محققانى که به هر دلیل، آگاه و ناآگاه، داستانهائى مانند رستم و اسفندیار را« تراژدى» آنهم از نوع کم‏نظیر و درخشان آن ارزیابى مى‏کنند و مرگ شهزاده روئین‏تن و جهادگر مقدس زردشت را واجد مضمون تراژیک مى‏پندارند، داورى آنان، مشخصا بر این محور عمده متکى است که مى‏اندیشند در رستم و اسفندیار، خویشکارى دو جناح متخاصم هر دو بحق است و رستم که در نهایت با استعانت از جادوى زال و سیمرغ بر اسفندیار فائق مى‏آید و او را مى‏کشد، مرتکب گناه تراژیک شده است. اینان تصور مى‏کنند که نبرد موجود در داستان رستم و اسفندیار تداوم همان ستیز میان دو مفهوم کلى خیر و شر در نظام فکرى اسطوره است که در سراسر بخش پهلوانى شاهنامه در هیأت نبرد میان ایران و توران مصداق حماسى یافته و در روابط حماسه جاى گرفته است. بنابراین چون هر دو هماورد، که یکى جهان پهلوان محبوب حماسه ملى و دیگرى شهزاده روئین‏تن ایرانى است، در جبهه واحدى قرار دارند, پس نبرد آنان با یکدیگر تضاد میان نیکان تلقى مى‏شود که در نهایت مى‏بایست با« مرگ تراژیک» یکى از دو جنگاور حل شود.لیکن، در واقع، این فصل از شاهنامه به هیچوجه دنباله منطقى بخش پهلوانى شاهنامه نیست و آن را باید به عنوان حلقه زنجیرى تصور کرد که با حلقه‏هاى دیگر زنجیره روابط حاکم بر قسمت حماسى شاهنامه، که با ناپدید شدن کیخسرو پایان مى‏یابد، سنخیتى ندارد و منطق تفکرى که پشت سر این داستان هست جدا از بینش منسجم حاکم بر دو جبهه نیکى و بدى در بخش پهلوانى شاهنامه بوده و بیانگر دو نوع نگرش متضاد به هستى است که این خود ملهم از دو شیوه تفکر متعارض در هسته اصلى منابع کهن این داستان است. به سخن دقیق‏تر، تضاد موجود در داستان رستم و اسفندیار، نشان‏دهنده ستیزى تصادفى در دل جبهه نیکى نیست، بلکه بازتاب آئین‏هاى متضاد در مآخذ کهن خویش است که به سبب جاى نداشتن در توالى منظم‏بخش پهلوانى و تاریخى شاهنامه و عدم ارتباط داستانى و زمانى با این دو بخش، در برزخ مفاهیم تاریخى و اساطیرى، تعادل حماسى خود را از دست مى‏دهد و تعارضات درونى آن عریان مى‏شود. این تعارضات که به هر حال بحق بودن یکى از آنها به معنى باطل بودن دیگرى است، در قالب نبرد رستم و اسفندیار تجسم یافته است. هسته اولیه این داستان و روابط فکرى حاکم بر آن، از دوران بسیار کهن شکل‏گیرى قصه‏هاى حماسى و اساطیرى به عصر جمع‏آورى، بازنگرى و تدوین اوستا و دیگر اساطیر و روایات کهن در زمان ساسانیان رسیده و از صافى نظر و بینش« کاست» مقتدر موبدان زردشتى و اشرافیت ساسانى گذشته است.با اینهمه به نظر مى‏رسد که اینان نتوانستند بر هسته اصلى تفکر و روابط داستانى حاکم بر آن سمت و سوى مورد نظر خود را بدهند، زیرا چنانکه خواهد آمد، در زمان ساسانیان، رستم شخصیتى بسیار مشهور بوده و نبرد او با اسفندیار و نتیجه این نبرد، در میان مردم شهرت داشته است. در منطق فکرى حاکم بر داستان نبرد رستم با اسفندیار فردوسى، آئین زردشت که اسفندیار برجسته‏ترین جهادگر آن است همراه با علائق و مصالح قشر فوقانى جامعه ساسانى، نظام فکرى جبهه اسفندیار، گشتاسب و جاماسپ را تشکیل مى‏دهد و در وظایف و اعمال رستم، زال و سیمرغ، آرمانها و خواسته‏هاى غیر دینى خاندان پهلوانى سیستان، بازآفرینى شده است.مهرداد بهار درباره منابع کهن شاهنامه بر این باور است کهوجود مطالب حماسى در اوستا و پهلوى و اشاره به وجود« خداى‏نامه» عصر ساسانى، تأیید کهنگى این آثار حماسى است . شاهنامه به گمان من، مبتنى بر کتب زردشتى نیست. هم کتب زردشتى و هم شاهنامه، هر دو مبتنى بر روایات بسیار کهن حماسى‏اند که در طى اعصار دراز به صورتى شفاهى منتقل شده‏اند و از اواخر عصر ساسانى شروع به کتابت آنها شده، ولى مسلما همچنان به صورت شفاهى نیز مى‏زیسته‏اند».به طور کلى، یک روایت یا قصه غیر دینى و یا دینى غیر زردشتى از لحظه پیدائى تا زمانى که در روابط منسجم یک منظومه حماسى اصیل مانند شاهنامه، جا بیفتد، تابع قانونمندى خود ویژه‏اى است. بدین صورت که هسته اصلى و پیام نخستین یک اسطوره یا قصه کهن، در روندى طولانى حیات خود، زیر رسوب علائق، اندیشه‏ها و عناصر مختلف فکرى و آئینى متفاوت و گاه متضاد پنهان مى‏شود، تا آنجا که بعضا تراکم این نوع عناصر و اجزاء حتى در روابط فکرى و سمت‏گیرى اساسى اسطوره یا روایت تأثیر مى‏گذارد. مى‏توان گفت که روایات و قصه‏هاى کهن بویژه شفاهى، از بدو تولد به مقدار زیاد عرصه همان ستیزه‏ها و تعارضاتى بوده است که در زندگى واقعى به اشکال مختلف وجود داشته و انعکاس آن به شکل مستقیم و غیر مستقیم، مشخص و مبهم در روابط حاکم بر عناصر فکرى و آئینى روایت مشهود است. در نتیجه منابع و مآخذ کهن شفاهى و کتبى که به انحاء مختلف مورد استفاده فردوسى قرار گرفته، نمى‏تواند از تأثیر غرائض و خواسته‏هاى قشر برگزیده جامعه ساسانى و بویژه موبدان، هیربدان و دبیران که قشر باسواد جامعه را تشکیل مى‏داده‏اند، برکنار مانده باشد. این پدیده‏اى کاملا طبیعى است چرا که وقتى گروههاى متعارض اجتماعى در مسیر تکامل تاریخ با یکدیگر در تضاد منافع و مصالح قرار دارند، چگونه ممکن است مضامین روایات و داستانهاى مختلف، بدون کمترین دستخوردگى‏هائى از این نوع، به دست فردوسى رسیده باشد؟ وجود چندگانگى در زندگى و آئین مزدک و مانى و تفاوت میان گیومرث، کاووس، گشتاسب، جاماسب، اسکندر و حتى رستم در روایات ملى و دینى گواه این حقیقت تاریخى است. بنابراین دور نیست اگر بگوئیم مسأله مثبت بودن شخصیت اسفندیار و توجیه اعمال گشتاسب، جاماسب و دیگران در داستان رستم و اسفندیار کمترین سنخیتى با خواسته‏هاى مردم عادى که به هر حال رستم از دیرباز تجسم آمال آنان بوده است، ندارد.
«
نولدکه» مى‏نویسد« از رستم که بزرگترین پهلوان شاهنامه است و از پدرش زال یا دستان در اوستا اسمى برده نمى‏شود» سپس ادامه مى‏دهد« اشپیگل گمان مى‏کند که مؤلفین اوستا او را خوب مى‏شناخته‏اند و عمدا از لحاظ آنکه رفتار او به دلخواه موبدان نبوده است، از او اسمى نمى‏برند» و آنگاه با رد نظر« اشپیگل» به این نتیجه‏گیرى نادرست مى‏رسد:« چنانچه مدونین نوشته‏هاى مقدس رستم را از جمله پیروان زردشت نمى‏دانستند، مى‏توانستند او را بد قلمداد کنند».

ظاهرا« نولدکه» نمى‏تواند درک کند که« رستم تا چه حد با روح و ذهن قوم ایرانى آمیخته است و چگونه آرمانهاى مردم این خاک، در او متشکل شده است. او مزدک نیست که تسلط فرهنگى و سیاسى موبدان، بتواند او را نیز به صورت نامطلوبى براى جامعه درآورد». لیکن تدوین‏کنندگان روایات کهن حماسى و اساطیرى در زمان ساسانیان یعنى« کاست» موبدان و هیربدان و دبیران، تا آنجا که توانائى داشتند، کوشیدند خواسته‏ها و غرائض خود را در روایات مربوط به نبرد رستم با اسفندیار وارد سازند، اما چنانکه آمد به سبب محبوبیت رستم در میان توده مردم و معین بودن نتیجه نبرد او با اسفندیار نتوانستند چارچوب اصلى تفکر و پایان‏بندى نهائى آن را مخدوش سازند.تأکید بر ادبار این جهانى و آن جهانى کشنده اسفندیار و شوم‏پى بودن خون او براى کشنده و خاندانش و نیز ناله‏ها و التماس‏هاى ضد حماسى رستم براى انصراف شهزاده روئین‏تن از نبرد، ظاهرا زره‏هاى روئین دیگرى است که به دینان و اشرافیت ساسانى براى تثبیت موقعیت اسفندیار و ایجاد تعادل در روایت مرگ او، به تن این داستان پوشانده‏اند. اما، فردوسى در بازآفرینى نبرد رستم با اسفندیار، این مفاهیم و عناصر فکرى تحمیل شده بر روایت اصلى را با چنان زیرکى و هنرمندى در روابط داستان خود گنجانده است که اینها حتى شهامت و شجاعت رستم را برجستگى و جلاى بیشترى بخشیده است.در جاى جاى منظومه رستم و اسفندیار، تسلط شیوه تفکر« کاست» موبدان و قشر بالاى اشرافیت عصر ساسانى و فشار آن بر روابط حماسه آنچنان زیاد است که حتى رستم براى پرهیز از ریختن خون اسفندیار، حاضر مى‏شود به شگفت‏آورترین و در عین حال غیر حماسى‏ترین اعمال دست بزند. وقتى« مهرنوش» و« نوش‏آذر» پسران اسفندیار به دست« زواره» و« فرامرز» کشته مى‏شوند و خبر آن به اسفندیار مى‏رسد, رستم حاضر مى‏شود برادرش زواره و فرزند محبوبش فرامرز را براى کین‏خواهى در اختیار شهزاده روئین‏تن قرار دهد، که این پیشنهاد به شکل زننده و موهنى از سوى اسفندیار رد مى‏شود. این کردار غیر پهلوانى نه تنها با شخصیت رستم بیگانه است و با اعمال او در هیچ کجاى شاهنامه همخوانى ندارد، بلکه ما به تکرار دقیقا خلاف این شیوه رفتار را از جهان پهلوان مشاهده مى‏کنیم. براى مثال در فصل کاموس کشانى شاهنامه، کشته شدن الواى زابلى که خدمتگزار و نیزه‏دار رستم بوده، آنچنان رستم را به خشم و غضب دچار مى‏کند که او على‏رغم روال داستان و مصلحت جنگ در آن مقطع، به تن خویش به میدان نبرد مى‏شتابد و کشنده الوا، یعنى کاموس را به خم کمند اسیر مى‏کند و او را به دست ایرانیان مى‏سپارد تا به بدترین شکل ممکن هلاکش سازند( 5 205- 206). یا چنانکه مى‏دانیم رسیدن خبر کشته شدن دلخراش سیاووش در توران، چنان پهلوان دلاور را به خشم مى‏آورد که پیش چشمهاى بیم‏خورده و منفعل کاووس شهبانوى محبوب او را از موى سر مى‏گیرد و از حرم به در مى‏آورد و در راه با خنجر به دو نیمه‏اش مى‏کند. و کاووس جرأت کمترین حرکت و اعتراض را ندارد( سیاووش ص 151). بدین ترتیب چگونه ممکن است به سبب کشته شدن دو تن متجاوز که با انگیزه‏اى نامردمى و غیر انسانى به سرزمین او آمده و در میدان جنگ به آئین و به شکلى مردانه کشته شده‏اند، رستم راضى شود برادر دلیر و فرزند محبوبش را که بخشى مهم از اعتبار و آبروى او و خاندان پهلوانى‏اش، باز بسته آنان است، به مردى تسلیم کند که بنابر هدفى که دارد بزرگترین و مهیب‏ترین دشمن او در سراسر زندگى طولانى‏اش مى‏باشد؟!در داستان رستم و اسفندیار، رستم نه پیرو آئین نوینى است که زردشت پیام‏آور آن و اسفندیار پهلوان و جهادگرش مى‏باشد و نه آنچنانکه باید به سزاوارى گشتاسپ و خاندان او براى سلطنت نظر مساعدى دارد. مى‏دانیم که در واپسین ابیات بخش پهلوانى شاهنامه، هنگامى که کیخسرو مى‏خواهد لهراسب را براى جانشینى خود معرفى کند، زال و رستم خشمگین مى‏شوند و با کلماتى درشت این گزینش ناصواب را رد مى‏کنند.فقط زمانى، آنهم به اکراه، با لهراسب بیعت مى‏کنند که کیخسرو و پادشاه محبوب سلاله پهلوانى سیستان، بر گزینش خود تأکید مى‏کند و دلایل سزاوارى لهراسب را براى پادشاهى برمى‏شمرد( ج 5 ص 409 و 410). بعد از این مرحله یعنى از زمان آغاز پادشاهى لهراسب تا عهد گشتاسپ که روند موضوعى شاهنامه توالى منطقى خود را از دست مى‏دهد و وارد برزخ مفاهیم درهم‏آمیخته حماسى و تاریخى و اساطیرى مى‏شود، نوعى سردى آمیخته به خصومت در مناسبات میان خاندان پهلوانى سیستان و دربار گشتاسپ به وجود مى‏آید و رستم از مدار اندیشگى حماسه خارج مى‏شود. از اینجا به بعد دیگر خویشکارى رستم که تبلور آرمانهاى غیر دینى قومى است، نقش تعیین‏کننده و قاطع خود را در روابط حاکم بر جنگ و سیاست جامعه ایرانى از دست مى‏دهد و جهان پهلوانى ایران در قالب هویت دوگانه مذهبى و پهلوانى اسفندیار وارد مدار تفکر حماسه مى‏شود. به تأویل دیگر، هنگامى که اسفندیار براى به بند کشیدن رستم رهسپار سیستان مى‏شود، رستم پهلوانى پیر است که نقش او اگر چه ظاهرا در متن کردارهاى پهلوانى حماسه پایان یافته، اما، موجودیت او با آن حیثیت عظیم پهلوانى و گذشته مشحون از افتخار، خود نافى آئین نوین زردشت، سلطنت گشتاسپ و پهلوانى اسفندیار است. در حقیقت، شرط تداوم و تسلط دین و سلطنت گشتاسپ و خویشکارى دینى و پهلوانى اسفندیار با کشتن رستم حاصل نمى‏شود، بلکه این خواسته فقط با به لجن کشیده شدن تفکر پهلوانى حماسه، عملى مى‏گردد. بند کردن رستم و بردن او به حضور گشتاسپ در واقع مى‏تواند تأییدى بزرگ باشد بر نظمى نو که پایه‏هاى اصلى آن بر دین و پادشاهى استوار است.
«
کویاجى» معتقد است که در دوران ساسانى، در زمان بازسازى و تدوین حماسه‏هاى دینى و روایات ملى بسیار کهن، انبوه روایات با وجود تداخل و پیوستگى عناصر و اجزاء فکرى آن با یکدیگر، چون دو جریان جدا، ساخته و پرداخته شدند.با تأکید بر این نظریه که در روند حرکت روایات و اخبار کهن، امرى طبیعى و قانونمند است، باید گفت که« کویاجى» به تأثیر خواسته‏ها و آمال اقشار فرادست و فرودست جامعه در عناصر فکرى و حتى داستانى روایات و اخبار کهن در مسیر حرکت طولانى این پدیده‏ها کمترین اشاره‏اى نکرده است. داستان رستم و اسفندیار مثال مشخصى از این لون دستخوردگى‏هاى تاریخى است. این داستان ضمن برخوردارى از نوعى انسجام و وحدت داستانى، داراى مفاهیمى است که هر یک باز بسته مفاهیم کلى‏ترى است که مى‏بایست آن را بیرون از چارچوب سبکى و فکرى داستان جستجو کرد. مهم‏ترین و کنایه‏آمیزترین این مفاهیم، مسأله روئین‏تنى اسفندیار و راز چگونگى روئین‏تن شدن اوست. در واقع، کیفیت روئین شدن تن اسفندیار که در نسبت با کلیت مضمونى داستان رستم و اسفندیار، جزء محسوب مى‏شود، بیرون از روابط حاکم بر این روایت، خود کلیتى را تشکیل مى‏دهد که در مناسبات میان اجزاء و عناصر درونى آن، تعارضاتى آشکار و پرکنایه وجود دارد, تضادهائى که خود باز بسته همان تعارض بنیادى در مآخذ کهن داستان رستم و اسفندیار با نوع بینشى دینى« کاست» موبدان در عهد ساسانیان است.

در میان روایات متعددى که درباره چگونگى روئینه شدن جسم اسفندیار وجود دارد، روایت فرو رفتن او در چشمه مقدس به راهنمائى زردشت، بیشتر با منطق روئین‏تنى و بى‏مرگى در نظام اعتقادى کهن از یکسو و واقعیت محتوم مرگ از سوى دیگر همخوانى دارد. اسفندیار به توصیه زردشت در چشمه مقدس فرو مى‏رود. زردشت به او تأکید مى‏کند که هنگام فرو رفتن در آب به هیچ وجه نباید چشمهایش را ببندد، لیکن ترس غریزى از آب، سبب مى‏شود تا او ناخودآگاه، چشمهایش را ببندد. در نتیجه تمام اندامش روئینه مى‏شود مگر چشمهایش. ترس غریزى و نابخود از آب، مایعى که منشأ حیات و سبب تداوم زندگى است، اما در ارتباط با اسفندیار نقشى دوگانه مى‏یابد، یعنى هم او را روئین‏تن مى‏کند و هم آسیب‏پذیر.در واقع، چگونگى روئین‏تن شدن اسفندیار در مقایسه با کیفیت روئینه شدن پهلوانان اساطیرى و حماسى ملل دیگر، مفهومى عمیق‏تر و کنایه‏آمیزتر دارد. زیرا چشم مهمترین عضو بدن انسان و واسطه اصلى با جهان عینى و واقعیت خارج است. در کیفیت زخم‏پذیرى چشم اسفندیار سیطره محتوم واقعیت بر تخیل دیده مى‏شود. اسفندیار هنگامى که چشمهایش را مى‏بندد از جهان واقعى فاصله مى‏گیرد و وارد دنیاى تخیل و آرزو مى‏شود. در پس پلکهاى فروبسته شهزاده روئین‏تن تاریکى جهان تخیل حکمفرماست با قوانین خاص خود. در چنین دنیائى بى‏مرگى و روئین‏تنى امرى ممکن و شدنى است. لیکن هنگامى که اسفندیار چشمهایش را مى‏گشاید به عینیت هستى و جهان اشیاء مى‏آید و در این جهان واقعى روئین‏تنى و بى‏مرگى امرى ناممکن است. بدین ترتیب آب على‏رغم خواسته زردشت و گشتاسپیان براى اسفندیار منشأ زندگى نیست، لیکن براى بشر عادى زمینى باز هم عامل حیات و تداوم زندگى مى‏گردد.آب، گیاه، حیوان و وقوف و تجربه متراکم بشر خاکى دست به دست هم مى‏دهند تا رستم یعنى تبلور آرمانهاى والاى بشر خاکى را از گزند افلاکیان برهانند. در داستان رستم و اسفندیار جبهه حق و باطل کاملا تعین دارد. در یکسو سیمرغ به مثابه نماد حیوان و درخت گز به عنوان نماد گیاه و آب بمنزله مایع هستى‏بخش انسان خاکى پشت سر رستم ایستاده‏اند و در سوى دیگر، دین و سلطنت و جادوى جاماسپ دست به دست هم مى‏دهند تا انسانیت حماسه را از گوهر نام تهى سازند. بنابراین اگر مى‏بینیم که اسفندیار در برابر تورانیان، بت‏پرستان، جادو و گرگ و... آسیب‏ناپذیر است، اما در برابر رستم و زال و سیمرغ شکننده و مرگ‏پذیر, رمز و راز آن را باید در آن حقیقتى جست که گاه در کنار او قرار دارد و گاه در برابرش. اینجا در برابر رستم، بر زمین سخت جهان واقعى و عینیت خاک یعنى همان عرصه همیشگى کار و پیکار بشر زمینى است که اسفندیار مى‏باید روبروى رستم بایستد تا زره بى‏مرگى افلاکیان- و در واقع حقانیت آسمانى به دینان و گشتاسپیان- در برابر حقیقت انسان زمینى به آزمونى صعب گرفته شود. شهزاده جهادگر زردشت، که مردى کوردل و خشک‏اندیش است، اینجا دیگر نمى‏تواند چشمهایش را بر واقعیت هستى فرو بندد و همین‏جاست که تیر گز زال و سیمرغ به دست رستم راست بر چشمهاى بازش مى‏نشیند، تا یکبار دیگر وحدت دانائى و توانائى انسان حماسه، شکست‏ناپذیرى خود را نشان داده باشد.تضاد موجود در منظومه رستم و اسفندیار فردوسى، حماسه درخشان و ماندنى استاد توس واجد هیچگونه مفهوم تراژیک نیست. نبردى است که خط تمییز حقیقت و باطل در آن کاملا مشخص و معین است. مردى کوردل و شیفته قدرت و پادشاهى که آلت دست پادشاهى تبهکار و ستم‏پیشه است مى‏پندارد که آئین دین و سلطنت او و خاندان او همان حقیقت مطلق تمامى هستى است. او مى‏خواهد با بستن دستهاى درستکار دلیرترین و والاترین انسان حماسه، امید و آرمان خاکیان را در بن‏بست بند درهم شکند.بنابراین نه در عمل رستم یعنى کشتن اسفندیار، مى‏توان کمترین نشانه‏اى از« گناه» یا« خطاى تراژیک» یافت و نه مرگ اسفندیار را مى‏شود مرگى تراژیک قلمداد کرد.کشته شدن اسفندیار به دست رستم، چیرگى حقیقت بر باطل، مظلوم بر ستمگر در ساختار فکرى حماسى تاریخى حاکم بر داستان رستم و اسفندیار فردوسى است.داستان رستم و سهراب، منظومه بسیار درخشان و ماندنى استاد توس را مى‏توان« تراژدى» به معناى دقیق کلمه دانست. هنر شاعر در این داستان پرمایه، خواننده را در بستر جریانى مى‏افگند که او را با شتابى فزاینده به سوى سرانجامى هول‏انگیز و قطعى- نقطه اوج تراژدى- مى‏راند. در رستم و سهراب هیچ عنصرى از داستان از سر تصادف قرار نگرفته و سیر حوادث در حرکت به سوى ضرورتى برگشت‏ناپذیر به فاجعه‏اى خونبار مى‏انجامد که از« اشتباه تراژیک» رادمردترین پهلوان زمانه حادث مى‏گردد. از همان نخستین ضرباهنگ ابیات، ترس و ترحم، دلهره و امید در هم مى‏آمیزد و خصائل متضاد آدمى در زمینه‏اى که هر یک به دیگرى وضوح و برجستگى خاص مى‏بخشد، نفس خواننده را در سینه حبس مى‏کند و او با اینکه از همان نخستین بیت، فرجام فاجعه را مى‏داند، یکدم از دلهره و امید باز نمى‏ایستد، تو گوئى ناظر بیم‏خورده تراژدى رستم و سهراب هر بار با چشمداشت به امیدى ناممکن، واقعه را پى مى‏گیرد و به سرانجام مى‏رساند. در روایت نبرد پدر با پسر، آدمها اگر چه همه، بازیچه تقدیرى شوم و نامبارک هر یک به نوعى در تکوین فاجعه سهم دارند، لیکن پیوند عناصر تراژدى با یکدیگر و اعمال و کردار آدمها همگى، آگاه و ناآگاه، تابع قوانین عینى جامعه‏اى است که مى‏کوشد نظام مستقر خویش را در برابر هر نوع اندیشه نو محفوظ دارد.تهمینه امیرزاده جوان و بس دلرباى سرزمین سمنگان، نیمه‏شبى تاریک با شهامتى مردانه، به بالین مرد رؤیاهاى خویش مى‏رود و خود را بدو تفویض مى‏کند. زندگى و سرنوشت به پاداش این ایثار دلیرانه، نطفه فرزندى دلیر از تبار معشوق را در بطن زن به یادگار مى‏نهد و پس از 9 ماه از تهمینه پسرى جدا مى‏شود که در 12 یا 14 سالگى، به بالا و نیرو، یگانه زمان خویش مى‏گردد و پس از وقوف بر هویت پدرش رستم، براى جستجوى او به سوى ایران مى‏شتابد.سهراب به همراه هومان و بارمان پهلوانان تورانى و لشکرى گران که افراسیاب شاه توران در اجراى نقشه‏ى شوم و تبهکارانه در اختیار او گذاشته، به ایران مى‏رسد. از این پس همه عوامل و تمامى آدمها چه ایرانى و چه تورانى در یک جبهه واحد روبروى سهراب صف‏آرائى مى‏کنند، و مى‏کوشند تا هویت پدر بر پسر مکشوف نگردد.سرانجام سهراب به دشنه کوردلى پدر به خاک مى‏افتد  .

نویسنده: استاد مهدى قریب‏‏‏

نظرات 2 + ارسال نظر
مولود قضات چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 06:46 ب.ظ

سلام . یه نقد کوچولو می زارم . اگه دوست داشتی ، ادامه می دهم . من هم داستانهایی دارم . بدم نمی آید نقد بشوند .
در این داستان دغدغه راوی ترس بود . ترس از تنهایی و مرگ. که چاره ای برایش پیدا نمی کند .
فقط ،خواب شاید عین بیداری تجلی پیدا نکند . اگر هم بکند تکرارش بعید است . راوی از یک تصویر می ترسد . این تصویر را در خواب هم می بیند . فضا سازی خوب بود . روی نثر بیشتر کار کن . خوب ارتباط برقرار کردم .

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 06:51 ب.ظ

رمان بیشتر بخوان و داستان کوتاه .زندگینامه تخیل ندارد .کمک زیادی نمی کند . به نظر می رسد خلاصه یا نقد ی نداری وتنها مقدمه متعرجم یا نویسند ه را اورده باشی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد