رسالهای که در شرح مقام و موقعیت ادبی کافکا، پس از گذشت نیم قرن، اعتبار خود را تا حد زیادی، کماکان، حفظ کرده است. روشن کردن این رابطه، به ویژه وجه شبه هدایت با خیام و کافکا، گریز مختصری را لازم میآورد.
از نظر هدایت هم خیام و هم کافکا، به رغم تفاوت ماهوی اندیشه و آثارشان، متفکران کمیابی هستند که هر کدام برای نخستین بار سبک و فکر و مضامین تازهای به میان آوردهاند، و ــ بی آن که خود خواسته باشند ــ معنی جدیدی «برای زندگی» پیش کشیدهاند که پیش از آنها تقریباً وجود نداشته است. کافکا، مانند خیام، صاحب دنیای بزرگ و ممتازی است، و همین که خواننده از آستانة دنیای او ان قدر هم «بن بست» نبوده است. از لحاظ کافکا آدمیزاد، علی الاطلاق، یکه و تنها و بیپناه است، و هیچچیز نمیتواند بر سردی و تنهایی وتهی فضای یخزدة دنیای او غلبه کند؛ انسان ذاتاً گرفتار بیگانگی ــ امور و وظایف محتوم و بیگانه کننده ــ است، و میان او و عالم مینوی ورطة هولناکی وجود دارد. «همین که به دنیا آمدیم در معرض داوری [و احکام شقاوت آمیز آن] قرار میگیریم و سرتاسر زندگی ما مانند یک رشتة کابوس است». هدایت در پیام کافکا مینویسد: «مقصود کافکا چیست؟ دنیای دیگر؟ نه، او فقط میخواهد که در همین دنیا پذیرفته بشود. حقیقت تازهای نمیخواهد، آن چه دور و بر خود میبیند آن حقیقت نیست.» این بینش، کمابیش، در خیام هم هست. کافکا، هم چون خیام، بر آن است که زندگی جاودان در دسترس کسی نیست، و زندگی روزانه «بیان معنوی» است که در آن «لاشة کاروان روزهای گذشته و آینده» روی هم تل انبار میشود.
از نظر کافکا امور روزانه و «انجام وظیفه» و جوش و جلای افراد انسانی، معنای مضحک و پوچ و گاهی هراسآور به خود میگیرند؛ زیرا هیچ کست نمیتواند «پیوند و دل بستگی» پیدا کند؛ یا در واقع بر بیگانگی و بیخویشتنی خود غلبه کند. «من امیدی به پیروزی ندارم، و از کشمکش بیزارم، آن را دوست ندارم، فقط تنها کاری است که از دستم بر میآید». هدایت بر آن است که کافکا، به رغم آن چه اغلب گفته می شود، «بدبین» نیست و زندگی را تاریک تر از آن چه، واقعاً، هست نشان نمی دهد؛ از همین رو کافکا را مظهر آدم جنگجویی میداند که پیوسته با «نیروی شر» و با «خودش» در پیکار است و «بر ضد قیافههای نقابزدة دشمن میجنگد». به نظر میرسد که با آنچه میتواند او را رهایی بخشد نیز در کشمکش است، چون همه چیز در نظرش « مشکوک» جلوه میکند.کافکا، مانند خیام، مخالف و معاند بسیار داشته است که به طرفش «دندان قروچه» میرفتهاند و حتی پیشنهاد سوزاندن آثارش را میدادهاند؛ زیرا به تعبیر هدایت، او «دلخوشکنک» و «دستاویزی» برای مخاطبان آثارش نیاورده بلکه پردة بسیاری از فریبها را دریده و «راه رسیدن به بهشت دروغی زمین را بریده است». به عبارت دیگر کافکا « نفی زمانه» را، خشک و خالص، بیان میکند، و همین نفی جسورانه و بیملاحظه است که عدهای را میترساند، و آنها را بر آن میدارد که علیه او، مانند خیام، چوب تکفیر بلند کنند. خدای کافکا، چنانکه از نوشتههایش بر میآید، «خشن» و «تهدیدآمیز» است، و به صورت «قانون» جلوه میکند و کارش «تنبیه» و «شکنجه» است، و «بخشایش» نمیشناسد؛ خدای او یهودة تورات هم نیست.
در نزد کافکا کشمکش میان «خود» و دنیا احساس شدید «بزه کاری» پدید میآورد؛ اگر کسی به اصول «قانون» تمکین نکند، یا نسبت به ارکان جامعه بیاعتنا باشد و کنج انزوا اختیار کند، متمرد و یاغی محسوب میشود، و جبراً «بزه کار» است. این وضع، یعنی کشمکش میان «خود و دنیا»، در خیام با معیار «گناه» سنجیده و تبیین میشود؛ هر چند او آن را رفع و رجوع میکند، یا بهتر است بگوییم در صدد رفع و رجوع آن بر میآید. چنانکه گفتیم از لحاظ کافکا قانون محک و معیار اصلی رفتار انسانی شمرده میشود؛ انسان متعهد است، و در قید وبند گرفتار است، و طبعاً طغیان او بی جزا و محکومیت نمیماند. اما آدمهای کافکا خودشان را بزه کار نمیدانند، همانطور که خیام خودش را گناه کار نمیداند. بزه کاری، و گناه کاری، مفاهیمی هستند که از بیرون بر عمل افراد انسانی اطلاق یا تحمیل میشوند؛ ذاتی انسان نیستند، عرضیاند. هدایت مینویسد: «کافکا اصلاً گناه نمیشناسد و پیدرپی پرسشهای دردناک ابدی بشر را مطرح میکند: به کجا میرویم؟ زیر تأثیر چه عواملی هستیم؟ قانون کدام است؟» این پرسشها در رباعیات خیام، به صورتهای مختلفی، منعکس است؛ اگر چه خیام اغلب آنها را با سرخوشی و لاقیدی پیش میکشد. کافکا، مانند خیام، انسان را بازیچة دست قوایی قهار و مسلط بر طبیعت و سرنوشت انسان میداند. انسان برای این که از زیر بار «گناهانی که پشتش را خم کرده شانه خالی کند» اغلب ناکام میماند؛ اما کماکان به تلاش خود ادامه میدهد. از همین رو است که در غالب آثار کافکا یک جور فعالیت مستمر و دردناک برای تلافی از «ناکامیهای زندگی» دیده میشود؛ هر چند سر انجام هر کوشش به طرز مسخرهآمیزی محدود جلوه میکند. کافکا شکست را با ناامیدی، ولی بدون ضجه و مویه، پذیرا میشود و هرگز در صدد انکار آن بر نمیآید، بلکه با تمام نیرو طالب آن است. اما در خیام تلافی از «ناکامیهای زندگی»، و منشأ آن مرگ، با شاد خواری و لذتجویی همراه است، اگر چه ممکن است گناه آلود باشد. یأس خیامی سرخوشانه است، و تیرهاندیشی و بدبینی او به روشنبینی و شوخطبعی آمیخته است. آرزوها و شیرینیهای زندگی را، به رغم آن که نوعی «فریبندگی» میداند؛ مططلقاً رها نمیکند. انسان خیامی میل «هوی و هوس» و «خوشباشی» دارد؛ زیرا نمیخواهد از هستی خود چشم بپوشد. اما کافکا، چنان که گفتیم، ناامیدی را با آرامشی عبوس و وضوح هولآوری در میآمیزد، غالباً به استقبال آن میرود، و حتی مرگ را پذیرا میشود. او به هیچ وجه تفریح و خوشی و لذت را بر نمیتابد؛ زیرا نمیخواهد از «فریبهای زندگی گم راه» شود و واقعیت یا حقیقت «نیستی» را نادیده بینگارد. کافکا «دلگرم» نیست و امیدی در هیچچیز نمیبندد؛ رو در روی «نیستی» میایستد و حتی میکوشد احساس نیستی را به کرسی بنشاند. «اخلاق خوش» و عشق و زناشویی در فلسفة او جلوهای ندارد. به هیچ قیمتی حاضر نیست چشمش را به روی سیاهی و تباهی و مرگ ببندد. «آشکار است که هیچکس نه روی زمین، نه بالا، هیچکس به فکر من نیست». در واقع او به جز ستایش «پوچ» زیر بار چیز دیگر نمیرود، از این رو مطلقاً «تراژیک» است؛ اما در عین حال نگاه دوراندیش خود را از زندگی بر نمیگیرد، و این طور به نظر میرسد که در این کوشش خود نیز مخیر و آزاد نیست.
هدایت پلی است میان اندیشة خیامی و کافکایی. دریافت او از خیام و کافکا با شور زندگی و خودآگاهی ممتازی همراه است، اما خود او هیچ اشارهای به وجه مشترک میان این دو نکرده است. ازنظر هدایت خیام و کافکا احساس تندی از «سردی دنیا» دارند، اما هیچکدام نمیخواهند این سردی را از خود برانند یا به آن خو کنند؛ هیچکدام الوهیتی را نمیجویند که به آن پناهنده شوند، و هر کدام به نحوی از این پناهندگی تن میزنند و آنرا سرابی فریبنده میدانند. هدایت نشان میدهد که هم خیام و هم کافکا از این که ناتوانی وضعیت خود را در مقام انسان نشان بدهند هیچگونه تردیدی روا نمیدارند؛ از همین رو خوانندة آثار آنها احساس میکند که این وضعیت و ناتوانی خود آنها نیز هست، و همین امتیاز است که نظر هدایت را سخت گرفته است.
در واقع هدایت، پیش از هر چیز، مفاهیمی چون تنهایی و سرگشتگی و لاقیدی (بیاعتقادی) و مرگجویی را در خیام و کافکا میجوید؛ مفاهیمی که، کمابیش، مایة اشتغالخاطر خود او نیز بودهاند. از نظر هدایت تأثیر کلمات خیام و کافکا زورآور و بنیانکن است، و شور و صداقت و رنگ و روش آزادنة آنها از چنان بدعت و استقلال و تنوعی برخوردار است که هر گونه پردة تعصب و توهمی را از هم میدرد. هدایت، به رغم این تمایل عمومی در عالم نظری که تعارضها و تضادهای اندیشگی را سربسته میگذارند یا در صدد رفع و رجوع آنها بر میآیند، دقیقاً نگاه خود را به عمق ناموزونیها ــ کثرت در اندیشه ــ معطوف میکند. در ارزیابی خود از بینش کافکا نشان میدهد که چهگونه پذیرش زندگی با پذیرش مرگ ـ هر دو از راه انکار ـ در هم میآمیزد، و چرا ترس از مرگ نوعی «دودلی در مقابل تولد» شمرده میشود. در حقیقت او میگوید که «راه رهایی» وجود ندارد؛ هر چه هست موهوم و کاذب و بیچارهکننده است. امید به زندگی محصور در فساد و فشار و تباهی وحشتناک است؛ زیرا موجب حقارت انسان میشود و نشان درماندگی است؛ به ویژه که هر موجود زندهای اسیر محدودیت جسم خویش نیز هست. وقتی انسان، هم چون «گره گوار سامسا» ــ بیآنکه خود بخواهد ــ به حشرة تمام عیاری تبدیل شده و در انزوایی حیوانی به حیات خود ادامه میدهد در واقع راه رهایی او در مرگ است؛ اگر چه ممکن است زندگی را، علیالاطلاق، نفی نکند.
هدایت، کمابیش، همین تعارض و تضاد ــ یا کثرت در اندیشه ــ را در خیام نشان میدهد. او میگوید: «خیام از ته دل معتقد به شادی بوده ولی شادی او همیشه با فکر عدم و نیستی توام است». بنابراین خوشی خیام بیش از هر چیز «تأثرآور» است؛ زیرا انسان نمیتواند فراموش کند که از هزار زخمش خون ــ «این مایع زندگی» ــ جاری است. به تعبیر هدایت مرگ است که از لای دندانهای کلید شدهاش میگوید: خوش باشیم! از این رو شاید مرگ کافکایی خوش آیندتر از مرگ خیامی باشد. خیام با «خوش باشی» فقط حضور واقعیت مرگ را به تعویق میاندازد و بر آن است تا آن را، ولو برای لحظهای، فراموش کند، اما از نظر کافکا مرگ در انزوا و جدایی قرین با رستگاری است.
در فلسفة خیامی انسان تا زنده است باید در اندیشة «اسباب طرب» باشد، و با سرمست شدن از بادة خوش رنگ، که در واقع «عقل» را مرعوب میکند، کابوس هولآور مرگ را از خود دور سازد. انسان باید هر ذره از جهان هستی را دریابد و مزه مزه کند، و در هر لحظه، به تدبیر حکمت شخصی، از «عدم» به «وجود» گذر کند. خیام تصویر تازهای از تشابهات و تضادهای تحلیل ناپذیر جهان هستی به دست میدهد، و با دستگاههای جهانشناسی کهن و نظم نوافلاطونی، که تصویری هذیانآلود از جهان به دست میدهند، در میافتد. او خرافهها و خیالبافیها و افسانههایی را که، به عنوان ارزشهای معنوی، به جای حقیقت نشستهاند اهانت به انسان میداند، و از همین رو شاید نخستین شاعری باشد که آن چه را ناگفتنی و ممنوع و تعصبآمیز است در قلمرو کمابیش مصون شعر خود جای میدهد. از این که انسان قربانی یک مفهوم کلی و ابدی باشد سخت معترض است، و تسلیم و رضای محض بودن را نشان «حیرت و ضلالت» میداند. در خیام کمتر اثری از تعصب فرقهای و قومی، زهدپرستی و شیفتگی نسبت به کلمات قصار و سخنان معماگونه هست. هدایت بر این عقیده است که منبع الهام خیام را باید در فلاسفة یونان جست؛ زیرا خیام «حادثات را مدار فلسفة خود قرار میدهد». در اندیشة فلاسفهای که هدایت به آنها اشاره میکند، از جمله اپیکور، انسان محصول ترکیب ذرات و چهار عنصر ازلی است، که «روان» را نیز از زمرة «ماده» (جسم انسان) میشمارد. از لحاظ این فلاسفه ذرات بدن انسان دوباره زندگی و جریان هستی بخش را از سر نمیگیرند، و این همان مفهوم اصلی و تراژیکی است که در رباعیات خیام جلوههای گوناگونی پیدا میکند. هر پرسش خیام، که در رباعیات او نهفته و آشکار است، در حقیقت پرسشی فلسفی و معنوی است، و هدایت، در مقام محقق و منتقد، هدف خود را جستوجوی معانی این پرسشها و پاسخهای معروض آنها قرار داده است. اما، چنانکه اشاره کردیم، هدایت رباعیات خیام را «شورش روح آریایی» در برابر هجوم پارهای اعتقادات خشک و تاریک سامی میداند که بهزعم او نمایندة «شکنجههای روحی» و عصیان شاعر در برابر «محیط ناپاک» آلوده به تعصبها و موهومات است. این دریافت هدایت، به ویژه آنگاه که خیام را با «ایرانیان ضد عرب مانند ابن مقفع، به آفرید، ابومسلم و بابک» مقایسه میکند، یا وقتی که «آرزوی مرگ» خیامی را با «نیروانا»ی بودا مترادف میگیرد (حال آن که نیروانای بودا به هیچ وجه در آرزوی نیستی نیست) تا قدر زیادی اغراقآمیز است، و نشان میدهد که هدایت درتسری اندیشههایش در بحث از عقاید و گرایشهای خیام جانب حزم و احتیاط را نگه نمیدارد. تحلیل عینی شعر خیام با این دریافت هدایت که «برای خیام [در] ماورای ماده چیزی نیست» چندان همآهنگ در نمیآید، همانگونه که خیام را نمیتوان علیالاطلاق ضد هر گونه «اخلاق» و «دین» دانست. اما در کتاب دوم، «ترانههای خیام»، هدایت روش محققانهتر و لحن محتاطانهتری دارد.
سلام ممنون که سر زدی وبلاگ زیبایی داری
ممنون از توجهتون. مطلب جالبی بود مرسی :)
شاد باشید ..