نظریهی فمینیستی
فمینیسم، از این لحاظ که میکوشد تقابل مرد/ زن و تقابلهای مرتبط با آن را در تاریخ فرهنگ غرب ساختشکنی کند، گونهای است از پساساختارگرایی، اما این فقط یکی از رگههای فمینیسم است که بیشتر جنبشی است اجتماعی و فکری و فضایی برای مجادله، تا این که مکتبی یکپارچه و وحدت یافته باشد. نظریهپردازانِ فمینیست از یک سو مدافع هویت زناناند، حقوقی برای زنان مطالبه میکنند، و نوشتههای زنان را به عنوان بازنمودِ تجربهی زنان ترویج میکنند. از سوی دیگر، فمینیستها نقدِ نظریِ ماتریسِ دگرجنسخواهی را وظیفهی خود میدانند؛ ماتریسی که هویتها و فرهنگها را براساس تقابل میان مرد و زن سازمان میدهد.
الین شووالتر «سنجشگری فمینیستی» فرضها و رَوندهای مردانه را از «نقد زنانه» متمایز میکند که نقدی است فمینیستی که به زنان نویسنده و بازنمود تجربهی زنان میپردازد. هر دو گونه در تقابل با آن گونهای قرار میگیرند که گاه در بریتانیا و امریکا آن را «فمینیسم فرانسوی» مینامند که در آن مقصود از «زن» هر آن نیروی رادیکالی است که مفاهیم، فرضها، و ساختارهای گفتمان پدر سالارانه را زیروزبر میکند. به همین ترتیب، هم آن رگههایی که روانکاوی را به دلیل بنیانهای تبعیض آمیزِ جنسی مسلمِ آن رد میکنند در نظریهی فمینیستی جای دارند و هم بازگویی درخشانِ روانکاوی از جانب پژوهشگرانِ فمینیستی چون جکلین رز، مری جاکوبوس، و کاجا سیلورمن، که از نظر آنها فقط به مدد روانکاوی که پیچیدگیهای هنجارهای درونیشونده را به این خوبی درک میکند میتوان به فهم و دریافت دوبارهی مخمصه زنان امیدی داشت. فمینیسم، در پروژههای چندگانهی خود، با گسترش دادن فهرست آثار ادبی و وارد کردن انواع و اقسام مباحث جدید، موجد تحولی چشمگیر در آموزش ادبیات در ایالات متحد و بریتانیا شده است.
روانکاوی
نظریهی روانکاوی هم به عنوان یکی از گونههای تفسیر و هم نظریهای در باب زبان، هویت، و سوژه در مطالعات ادبی تأثیر داشته است. روانکاوی، از یک سو، در کنار مارکسیسم قدرتمندترین شیوهی تأویل مدرن بوده است: فرازبان یا واژگانِ فنی معتبری که میتوان آن را در مورد آثار ادبی هم، مثل موقعیتهای دیگر، به کار بست و فهمید که «واقعاً» در آنها چه میگذرد. این کاربست به نقدی میانجامد که به مضامین و روابط روانکاوانه حساس است. اما باید بدانیم که روانکاوی تأثیر خود را بیش از همه مدیون ژاک لاکان بوده است، روانکاو فرانسوی مرتدی که مکتب خود را خارج از نظامِ مستقرِ روانکاوی برپا کرد و رهبری به قول خودش بازگشت به فروید را بر عهده گرفت. لاکان در وصفِ سوژه او را معلول زبان میداند و بر نقشِ بسیار مهمِ آنچه فروید انتقال مینامید در روانکاوی تأکید میورزد که، به موجب آن، فردی که روانکاوی میشود نقشِ مرجع قدرتی را که در گذشتهاش حضور داشته است به روانکاو میدهد «عاشقِ روانکاوِ خود شدن.» حقیقتِ وضعیت بیمار، در این نوع تبیین، نه از تفسیرِ گفتمان بیمار توسط روانکاو که از نحوهی گرفتار شدنِ روانکاو و بیمار در بازی دوبارهی سناریویی مهم از گذشتهی بیمار پدیدار میشود. این جهتگیری جدید سبب میشود که روانکاوی رشتهای پساساختارگرا بشود که در آن تفسیر همانا تکرارِ متنی است که نمیتواند بر آن مسلط شود.
مارکسیسم
برخلاف ایالات متحد، پساساختارگرایی نه از طریق دریدا و سپس لاکان و فوکو، که به واسطهی آثار نظریهپرداز مارکسیست، لویی آلتوسر، وارد بریتانیا شد. نوشتههای آلتوسر، که در درون فرهنگِ مارکسیستی چپِ بریتانیا خوانده شد، خوانندگان را به نظریهی لاکانی رهنمون شد و دگرگونیای تدریجی را برانگیخت که به موجب آن، به گفتهی آنتونی ایستهوپ، «کمکم پساساختارگرایی کموبیش همان میزان فضایی را اشغال کرد که فرهنگ میزبانِ آن، مارکسیسم، اشغال کرده بود.» از منظر مارکسیسم، متنها به روبنایی تعلق دارند که زیربنای اقتصادی «روابط واقعی تولید» آن را تعیین میکند. تفسیرِ محصولات فرهنگی یعنی نشان دادن ارتباط آنها با زیربنا. آلتوسر استدلال میکرد که سازندِ اجتماعی کلیتی وحدتیافته نیست که شیوهی تولید در مرکز آن قرار داشته باشد، بل ساختاری است آزادتر که در آن سطوح یا انواع مختلفِ رَویهها بر مقیاسهای زمانی مختلف تکوین مییابند. روبناهای اجتماعی و ایدئولوژیک از «خودمختاری نسبی» برخودارند. آلتوسر، که از تبیینِ لاکانی نقش تعیین کنندهی ضمیرِ ناهشیار برای ضمیر هشیار استفاده کرد تا توضیح بدهد که ایدئولوژی چگونه عمل میکند و تعیین کنندهی سوژه میشود، تبیینِ مارکسیستی جبر اجتماعی حاکم بر فرد را بر روانکاوی منطبق کرد. سوژه معلولی است ساخته و پرداختهی فرایندهای ضمیر ناهشیار، گفتمان، و رَویههای بالنسبه خودمختاری که به جامعه سازمان میدهند.این پیوند بنیانِ بسیاری از مجادلاتِ نظری در بریتانیا بوده است، چه در حوزهی نظریهی سیاسی و چه در مطالعات ادبی و فرهنگی. در دههی 1970، در مجلهی بررسیهای سینمایی اسکرین، کاوشهای مهمی در روابطِ میان فرهنگ و دلالت صورت گرفت؛ هدفشان این بود که با استفاده از آرای آلتوسر و لاکان معلوم کنند که ساختارهای بازنمایی سینمایی چگونه جایگاه سوژه را تعیین میکنند یا سوژه را میسازند.
نوتاریخیگری / ماتریالیسم فرهنگی
یکی از مشخصههای بارزِ دهههای 1980 و 1990 در بریتانیا و ایالات متحد پیدایش نقد تاریخی جدی و مبتنی بر نظریه بوده است. از سویی با ماتریالیسم فرهنگی در بریتانیا روبهروییم که در تعریفِ ریموند ویلیامز عبارت است از: «تحلیل کلیهی اَشکالِ دلالت، از جمله نوشتار که بیش از بقیه در مرکز توجه است، از لحاظ ابزارها و شرایطِ واقعی تولیدشان.» متخصصانِ رنسانس متأثر از فوکو (کاترین بلزی، جاناتان دالیمور، آلن سینفیلد و پیتر استالی برَس) بیش از همه به سرشتِ تاریخی سوژه و نقش ستیزهجویانهی ادبیات در عصر رنسانس توجه داشتهاند. در ایالات متحد، نوتاریخیگری نیز، که در ردگیری ارتباطات میان متنها، گفتمانها، قدرت و سرشت ذهنیت [subjectivity]، چندان تمایلی ندارد که سلسله مراتبِ علت و معلول را برقرار کند، محور کارِ خود را رنسانس قرارداده است. استیفن گرین بلَت، لوئیس مونتروز، و دیگران توجه خود را بیش از همه معطوف به وضعیت متون ادبی دوران رنسانس در میانهی رَویههای گفتمانی و نهادهای آن دوره کردهاند، و ادبیات را نه بازتاب یا محصولِ واقعیتی اجتماعی، که یکی از چندین رَویهی گاه متخاصم میدانند. پرسش اصلی برای نوتاریخیگران دیالکتیکِ «براندازی و مهار» بوده است: متنهای دورهی رنسانس تا چه پایه نقدِ اصالتاً رادیکالِ ایدئولوژیهای دینی و سیاسی روزگار خود را به دست میدهند و رَویهی گفتمانی ادبیات، با آن خصلتِ به ظاهر براندازانهاش، تا چه حد وسیلهای برای مهار نیروهای برانداز بوده است؟
نظریهی پسااستعماری
در نظریهی پسااستعماری مجموعهای از مسائل نظری مرتبط به هم پدیدار میشود: تلاش برای درک مسائلِ ناشی از استعمارگری اروپا و عواقب آن. در این میراث، نهادها و تجربههای پسااستعماری، از ایدهی ملتِ مستقل گرفته تا خودِ ایدهی فرهنگ، با رَویههای گفتمانی غرب گره خوردهاند. از دههی 1980، در تودهی روزافزونِ نوشتهها، جدل بر سر مسائل مربوط به رابطهی هژمونی گفتمانهای غربی و امکاناتِ مقاومت، و شکلگیری سوژههای استعماری و پسااستعماری ادامه داشته است: سوژههای پیوندی، برآمده از برهم نهشِ زبانها و فرهنگهای متعارض. شرقشناسی ادوارد سعید (1978)، که در آن نویسنده بررسی کرده است که گفتمانهای دانشِ اروپایی چگونه «غیر خودی» شرقی را ساخته و پرداختهاند، به تثبیت این حوزه کمک کرد. از این زمان، نظریهی پسااستعماری و آنچه در در این حوزه نوشته شده تلاشی بوده است برای مداخله در ساخت فرهنگ و دانش و برای روشنفکرانی که به جوامع پسااستعماری تعلق دارند، این حوزه تلاشی بوده برای آن که با نوشتن به تاریخی راه یابند که دیگران نوشتهاند.
گفتمان اقلیت
یکی از تغییراتی که در سیاستِ نهادهای دانشگاهی ایالات متحد ایجاد شده رشد مطالعهی ادبیاتِ اقلیتهای قومی بوده است. تلاشِ اصلی معطوف به احیا و ترویج بررسی آثار سیاهپوستان، امریکای لاتینیها، امریکاییهای آسیاییتبار و بومیان امریکا بوده است. رابطهی تحکیمِ هویت فرهنگی گروههای خاص به مددِ ایجاد پیوند میان آن و سنتی مکتوب با هدف لیبرالی ارج نهادن به تنوع فرهنگی و «باور به تکثر فرهنگی» محورِ بحثها در این حوزه است. پرسشهای نظری به سرعت با پرسشهایی دربارهی وضعیتِ نظریه گره میخورند که گاه گفته میشود پرسشها یا مباحث فلسفی «سفیدپوستانه» را به پروژههایی تحمیل میکند که میکوشند شرایط و زمینههای خود را تعیین وتثبیت کنند. اما منتقدانِ لاتینی، امریکایی افریقاییتبار و امریکایی آسیاییتبار تلاش نظری خود را با تکوین و گسترشِ بررسی گفتمانهای اقلیت، تعریفِ متمایز بودنِ خود، و بیانِ صریحِ روابطِ خود با سنتهای مسلطِ نوشتار و تفکر دنبال میکنند. در تلاشهایی که برای تولید نظریههای «گفتمان اقلیت» صورت میگیرد هم مفاهیمی برای تحلیلِ سنتهای فرهنگی خاص پرورانده میشود و هم از جایگاه حاشیهای برای افشای فرضهای گفتمانِ «اکثریت» و مداخله در جدلهای نظری آن استفاده میشود.
نظریهی «عوضی»
در نظریهی «عوضی»، همچون ساختشکنی و سایر جنبشهای نظری معاصر، از حاشیه -آنچه مُهر منحرف، پرت، از بنیان غیرخورده و به کناری رانده شده است -برای تحلیلِ سازهی فرهنگی مرکز- دگرجنسخواهی هنجارگذار- استفاده میشود. نظریهی عوضی در نوشتههای ایو سجویک، جودیت باتلر، و دیگران، به عرصهای برای چون و چرا کردنهای پرثمر بدل شده است، چون و چرا نه فقط در سازهی فرهنگی جنسیت بل خودِ فرهنگ که بر انکارِ روابطِ مبتنی بر میلِ جنسی به همجنس استوار است. آبشخورِ فکری این نظریه نیز، همچون فمینیسم و انواعِ مطالعات قومی پیش از آن، پیوندِ آن با جنبشهای اجتماعی رهاییبخش و جدلهای دورنِ این جنبشها بر سر استراتژیها و مفاهیمِ مقتضی بوده است. آیا باید تفاوت را گرامی داشت و آن را برجسته کرد یا افتراقهایی را که چون داغ ننگاند به مبارزه طلبید؟ چطور میتوان هر دو کار را کرد؟ در نظریه پای امکانات عمل و درک، هر دو، در میان است.
نویسنده:جاناتان کالر
سلام
شما هم وبلاگ زیبایی دارید، من لینکیدمت شما هم اگر مایلید منو اضافه کنید
سلام
مرسی که لینکم کردی
ولی چرا نظر ندادی؟!!!!!!!
دوست دارم نظرتو بدونم اگه ایرادی داره بگو تا رفعش کنم
خوشحال میشم عزیز از تجاربت استفاده کنم
شب خوش حسین جان
بای
آپدیت شد منتظرم