ان روز که خداوند با من گفت:همه چیز را متعهد میشوی؟و من پاسخ دادم آری,اندکی بعد فرشته ای جامی اورد.
خداوند گفت :بنوش
دستانم لرزید ,قلبم را تپشی فزون فرا گرفت.جرعه ای نوشیدم...
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟
ادامه مطلب ...و می دانم ای خدا؛ میدانم که برای عشق زیستن و برای زیبایی و خیر، مطلق بودن ، چگونه آدمی را به مطلق میبرد. چگونه اخلاص این وجود نسبی را، این موجود حقیقی را که مجموعهای از احتیاجهاست و ضعفها و انتظارها و ترسهاست ، مطلق میکند.
ادامه مطلب ...هنوز هم بعد از این همه سال، چهرهی ویلان را از یاد نمیبرم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت میکنم، به یاد ویلان میافتم ...
ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت...
من برای آخر هفته ام برنامه ریزی کرده بودم (مسابقهی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانهی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.
همینطور که می رفتم، تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد...
ادامه مطلب ...یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است... |
تنهایی بیش نیستم. تنها و سرد. دستهایم نمیلرزد و گوشهایم از سرما سرخ شدهاند. لبهایم از سرما سفید. سرم را بالا میگیرم. به آسمان نگاه میکنم. برف بر سر و صورتم میکوبد. تنهایی بیش نیستم. تنها و سرد در مسکو. از سرمایش نمیلرزم و احساسش میکنم. آسمان ابریست. ابرهای خاکستری. مردم دوان دوان از جلویم عبور میکنند. به دنبال ماشینهایی میدوند که هیچکدام حاضر نیستند تا گرمای داخل ماشینشان را با سرمای خارج عوض کنند. دریغ از یک درصد انساندوستی! به سمت چپم نگاه میکنم. جویی عریض و نه طویل. در جوی سه موش، هرکدام به دنبال غذایی میگردند...
ادامه مطلب ...قدیمترین مأخذی که از «آرش» در آن یاد شده «یَشتِ هشتم» در «کتاب اوستا» است که به «تیریَشت» نیز مشهور است. بند ششم از این یَشت به تیری اشاره میکند که «آرش» از کوه «اَیریو خشَوثه» [1] به کوه «خوَنوَنت» [2] پرتاب کرد.
نام این پهلوان به زبان اوستایی «رخشه» [3] و همراه با صفات «تیز تیر» [4] و «تیز تیرترینِ ایرانیان» [5] از او یاد شده است.
ویلیام شکسپیر را بزرگترین نمایشنامه نویس در زبان انگلیسی دانسته اند. به همان درجه که سعدی حافظ و فردوسی مظهر تفکر و زبان و ادبیات ایرانیان هستند و گفته های آنان زبانزد خاص و عام است شکسپیر هم در تمدن انگلستان مقامی بسیار ارجمند دارد که شواهد آن در تشکیل انجمن های مخصوص برای قرائت نمایشنامه های او دسته های سیار یا ثابت هنر پیشگان حرفه ای یا تفننی به نام « گروه شکسپیر » و همچنین تصاویر و مجسمه های متعدد از او و بازیگران نمایشنامه های او نامگذاری خیابانها خانه ها و حتی میکده ها به نام او کاملا مشهود و محقق است . حتی جملات و گفته های او به صورت کلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهای روزمره به گوش میرسد بدون این که گوینده یا شنونده از منبع حقیقی آن آگاه باشد.